حضرت آیت‌الله‌العظمی سید علی حسینی خامنه‌ای

وبلاگ رسمی و شخصی حسام الدین شفیعیان

هنر از دیدگاه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای اهمیت هنر

۱۵۲ بازديد


هنر از دیدگاه مقام معظم رهبری حضرت آیت الله خامنه ای اهمیت هنر ابزارهای هنری ، بی شک ، رساترین ، بلیغ ترین و کاری ترین ابزار ابلاغ و تبلیغ پیام است . (1( ... هنر یک شیوه ی بیان است ، یک شیوه ی ادا کردن است . منتها این شیوه ی بیان از هر تبیین دیگر رساتر ، دقیق تر ، نافذتر و ماندگارتر است . دقت در هر یک از این چند تعبیری که عرض کردم : رساتر بودن ، دقیق تر بودن ، نافذتر و ماندگارتر بودن ، در فهم معنای هنر کمک کند . ای بسا که یک گزارش غیر هنری ، گر چه علمی و تحقیقی و دقیق ، خاصیت ارائه ی هنری را نداشته باشد . بارها گفته ام که هر پیامی ، هر دعوتی ، هر انقلابی ، هر تمدنی و هر فرهنگی تا در قالب هنر ریخته نشود ، شانس نفوذ و گسترش ندارد و ماندگار نخواهد بود و فرقی هم بین پیام های حق و باطل نیست . (2( شک نباید کرد که انقلاب ، به هنر نیازمند است ، و هنر انقلاب از آنجا که باید حامل مفاهیمی نو و قهرا ناآشنا باشد ، و از آنجا که باید با همه ی معارضه ها و خصومتهایی که هیچ انقلابی از آن مصون نیست ، درگیر شود و از آنجا که باید معارف نوین را در ذهن ها راسخ و ماندگار سازد ، ناگزیر باید هنری ممتاز و فاخر و پیشرو باشد . (3( شعر و هنر ، زیباترین قالب برای همه ی پیام های نوین و مایه ی گسترش و نفوذ این پیام ها تا هر سوی خطه ی وسیع دلها و جانهای انسانی است و شاعران و سخنسرایان آگاه همیشه توانسته اند والاترین معارف انسانی را در کتیبه ی روزگار با نقشی جاودانه ، به نسل های بعد از خود بنمایانند . (4( امروز حرکتی جدی و مستمر برای تعالی هنر در جامعه ضرورت دارد ، این حرکت را آغاز کنید . دست خدا با شما و حمایت مردم و امکانات کشوردر اختیار شماست . (5( شاعر و هنرمند متعهد ، حله فاخر خلاقیت خود را جز بر اندام ارزش ها و اصالت ها نمی پوشاند . و این همان معرفت درست از لطیف ترین نمودهای روح آدمی است . (6( زبانی که می تواند پیام انقلاب را به اعماق جامعه رسوخ دهد ، زبان شعر و ادبیات است ، زبان هنر است ... شعر انقلاب باید بتواند لب لباب انقلاب و مضمون حقیقی انقلاب را در بهترین قالبها منعکس کند ... شعر امروز آئینه ی آینده است ، انسانهای قرنهای بعد چطور بفهمند در جامعه ی امروز ما چه می گذشته است ... واقعا پنجاه سال دیگر خیلی مشکل است به آیندگان این جامعه و فرزندان ما که این روزگار را ندیده اند فهماند که در روزگار انقلاب ، در روزگار جنگ تحمیلی ، ... هنگام پیروزی انقلاب ، هنگام ورود امام ، در این سالهای عجیبی که هر لحظه اش یک حادثه است ، در این مملکت و در این جامعه چه گذشته است ... تنها چیزی که می تواند این پیام را به نسلهای بعد منتقل کند ، همین شعر و هنر و ادبیات است . (7( باید هنرمند به عنوان رساترین زبان برای انتقال ایده های شریف مورد توجه باشد و تشویق هنرمندان متعهد جامعه و نیز پرورش هنرمند یک اقدام اساسی تلقی گردد . (8( می دانید هنر این خصوصیت را دارد که به خاطر ملایمت با طبع آدمی ، بی شک در طبع او اثر می کند . هر هنری در طبع آدمی اثر می گذارد ، اگر چه آن کسی که مورد اثر قرار گرفته ، نتواند آن هنر را تحلیل کند . هنر اثر خود را می گذارد ، یعنی دل را منقلب می کند و ... اثری در روح باقی می گذارد ، هر چه مایه ی هنری کم تر باشد ، این اثر هم کم تر می شود . (9( پیام انقلاب باید به زبان شعر و هنر که اصیل ترین و خالص ترین و گیراترین زبانهاست ، منتقل شود . انقلاب در قالب هنر و ادبیات آسانتر و صادقانه تر از هر قالب دیگری قابل صدور است .

بیانات رهبر انقلاب در مورد تدبر در قرآن

۱۴۹ بازديد


بحمدالله امروز جامعه ما با قرآن مأنوس شده‌اند. البته ما به این قانع نیستیم؛ ما معتقدیم همه آحاد جامعه باید با قرآن ارتباط برقرار کنند، بتوانند قرآن را بخوانند، بتوانند قرآن را بفهمند، بتوانند در قرآن تدبر کنند. آنچه که ما را به حقایق نورانى می رساند، تدبر در قرآن است؛ و این حفظ قرآن که بحمدالله امروز در بین شما جوان ها، در بین جوان هاى کشور، در سرتاسر کشور رواج پیدا کرده است، یک مقدمه خوبى است براى تدبر. یعنى حفظ و تکرار و انس با آیات کریمه قرآن و پى‌درپى آیات الهى را مورد توجه قرار دادن، موجب می شود که انسان بتواند در قرآن تدبر کند. (۱۳۹۲/۰۴/۱۹)

 

وقتى انس با قرآن پیدا شد، مجال تدبر و تأمل و تفکر در معارف قرآن به دست خواهد آمد. قرآن را نمی شود سرسرى خواند و گذشت؛ قرآن احتیاج دارد به تدبر، تکیه‌ بر روى هر کلمه‌اى از کلمات و هر ترکیبى از ترکیب هاى کلامى و لفظى. انسان هرچه بیشتر تدبر کند، تأمل کند، انس بیشترى پیدا کند، بهره‌ى بیشترى خواهد برد؛ قرآن اینجور است. (۱۳۹۱/۰۴/۳۱)

 

خدا را شکر می کنیم که توفیق درس قرآن، انس با قرآن و تلاوت قرآن به مردم ما داده شده است. در دوران طاغوت، قرآن در کشور ما مهجور بود؛ هیچ حرکت جمعى در ترویج قرآن انجام نمی گرفت؛ هرچه بود، میل شخصى افراد بود. در دوران جمهورى اسلامى و حاکمیت اسلام، یکى از برنامه‌هاى اصلى براى مسئولین کشور، ترویج قرآن است؛ تلاوت قرآن، انس با قرآن، فهم قرآن، حفظ قرآن، جزو برنامه‌هاست؛ که خب، یکى از مظاهر آن هم همین مسابقات بین‌المللى است. لیکن تلاوت قرآن و قرائت زیباى آیات الهى، مقدمه است براى تدبر در قرآن. ما نمی خواهیم خودمان را مشغول کنیم، سرگرم کنیم به تلاوت و به قرائت قرآن و الحان قرآنى، به عنوان یک موضوع اصلى؛ این مقدمه است، این طریق است. تلاوت قرآن با صوت خوش موجب می شود که دل انسان نرم شود، خشوع پیدا کند، آماده بشود براى فهم معارف قرآنى و آیات قرآنى؛ ما به این احتیاج داریم. (۱۳۹۱/۰۴/۰۴)

 

حمداللّه در جامعه‌ ما، در کشور ما، نهضت انس با قرآن، نهضت خوبى شده است. این مسئله‌ حفظ قرآن که ما قبلاً سفارش کردیم، بحمداللَّه دارد در میان جوان هاى ما انتشار پیدا می کند؛ باید هم انتشار پیدا کند؛ باید هم با قرآن آشنا شویم، مأنوس شویم. وقتى قرآن را حفظ کردید، می توانید معانى قرآن را درست بفهمید؛ انسان وقتى معناى قرآن را فهمید، می تواند در آن تدبر کند؛ وقتى تدبر کرد، می تواند به معارف عالى دست پیدا کند و رشد پیدا کند. انسان با انس با قرآن، در درون رشد پیدا می کند. (۱۳۹۱/۰۴/۳۱)

 

در ماه مبارک رمضان، بسیارى از مردمِ موفق و باسعادت توانستند محصول زیادى را بردارند؛ محصولى که براى دوره سال آنها، بلکه در مواردى براى سراسر عمر آنها، داراى برکات خواهد بود. عده‌اى انس با قرآن پیدا کردند، از معارف قرآنى بهره بردند، تدبر کردند؛ عده‌اى انس و مناجات با خدا را در این ماه براى خودشان رویّه و روش قرار دادند و دلهاى خودشان را نورانى کردند. مردم روزه گرفتند؛ با روزه، در نفس خود صفا به وجود آوردند؛ که همین صفا و صمیمیت و نورانیت، منشأ برکات بسیارى در زندگى فردى و اجتماعى است. این صفاى نفسانى به انسان نیک‌اندیشى میدهد، تطهیر نفس از حسد و بخل و کبر و شهوت میدهد. صفا در نفس انسان، محیط جامعه را محیط امن و امان روحى و معنوى قرار میدهد؛ دلها را به هم نزدیک می ند؛ مؤمنان را به یکدیگر مهربان میکند؛ ترحم به یکدیگر را در میان جامعه‌ى ایمانى گسترش می هد. اینها همه محصولات ماه مبارک رمضان است براى مردم موفق و باسعادت. (۹۰/۰۶/۰۹)

 

من بازهم به جوانان عزیزمان توصیه مى‏کنم که با قرآن انس بگیرید، با قرآن مجالست کنید. «و ما جالس هذا القرآن أحد الّا قام عنه بزیادة او نقصان، زیادة فی هدى او نقصان من عمى»؛ هر بارى که شما با قرآن نشست و برخاست کنید، یک پرده از پرده‏هاى جهالت شما برداشته مى‏شود؛ یک چشمه از چشمه‏هاى نورانیت در دل شما گشایش پیدا مى‏کند و جارى مى‏شود. انس با قرآن، مجالست با قرآن، تفهم قرآن، تدبر در قرآن، این‏ها لازم است.

 

مقدمه‏ى این کار این است که بتوانیم قرآن را بخوانیم، بتوانیم قرآن را حفظ کنیم؛ حفظ قرآن خیلى مؤثر است. جوانها، دوره‏ى جوانى را، قدرت حفظ را قدر بدانند. خانواده‏ها به کودکان خودشان حفظ قرآن را تشویق کنند، آن‏ها را وادار کنند. حفظ قرآن خیلى باارزش است. حفظ قرآن این فرصت را به حافظ خواهد داد که با تکرار آیات، در قرآن قدرت تدبر پیدا کند. این فرصت است، این توفیق است؛ این را از دست ندهید. آن‏هائى که حافظند، این نعمت بسیار بزرگ الهى را قدر بدانند؛ نگذارند حفظشان ضعیف بشود یا خداى نکرده از دست برود.

 

خواندن قرآن، از اول تا آخر، یک چیز لازمى است. باید قرآن را از اول تا آخر خواند؛ باز دوباره از اول تا آخر؛ تا همه‏ى معارف قرآنى یکجا با ذهن انسان آشنا شود. البته معلمینى لازمند تا براى ما تفسیر کنند، مشکلات آیات را تبیین کنند، معارف آیات و بطون آیات الهى را براى ما بیان کنند؛ این‏ها همه لازم است. اگر این‏ها شد، هرچه زمان به جلو برود، ما به جلو مى‏رویم و توقف دیگر وجود ندارد.(۱۳۸۹/۰۴/۲۴)

 

انس با قرآن و تدبر در قرآن، همچنین تدبر در ادعیه‏ى مأثوره‏اى که اعتبار دارد- مثل صحیفه‏ى سجادیه و بسیارى از دعاها- در تعمیق معرفت دینى خیلى نقش دارد. تعمیق معرفت دینى خیلى مهم است. یک‏وقت یک کسى همین‏طور روى احساسات، در نماز جماعت هم ممکن است شرکت کند، در اعتکاف هم شرکت کند، در مجلس عزاى حسینى هم شرکت کند، در فلان تظاهرات دینى هم شرکت کند، اما این معرفت در عمق جان او وجود نداشته باشد؛ لذا سر یک پیچى، سر یک دست‏اندازى، یکهو مى‏بینید که از جا در مى‏رود؛ این به خاطر این است. ما نظائرش را زیاد دیدیم. توى همین مجموعه‏هاى انقلاب، اوائل انقلاب کسانى بودند که از ماها که ریش داشتیم و عمامه داشتیم و این‏ها، به نظر مى‏رسید که این‏ها متدین‏تر و مقیدتر و پابندتر و نسبت به دین متعصب‏ترند؛ بعد یک‏وقت- همان طورى که عرض کردم- یک دست‏اندازى پیش آمد، یکهو دیدیم تایرش در رفت! خوب، پیداست که چفت‏وبست محکمى نداشته. بنابراین تعمیق معرفت دینى، خیلى مهم است؛ انس با معارف اسلامى، خیلى مهم است. این هم یک بخش کار فرهنگى است که باید ترویج شود. این‏ها متولى مى‏خواهد، متولى‏اش هم شمائید؛ هیچ‏کس دیگر نیست. یعنى شما مدیران و رؤساى گروه‏هاى تحقیقى، متولى این کار هستید. این کار را نمى‏شود به شکل ادارى درست کرد و مثلًا تزریق کرد به یک مرکز علمى و محیط علمى؛ این را باید بنشینید برایش فکر کنید؛ این‏ها خیلى مهم است. (۱۳۸۸/۱۱/۱۳)

 

اگر یک جوانى، یک مردى یا زنى در دوره‏ى حج انس با قرآن را یاد بگیرد، تأمل و تدبر در عبارات دعاها و مناجات با پروردگار را یاد بگیرد، این مى‏شود سرمایه‏اى براى او در طول‏ زندگى. حاجى اگر خود را مقید کند که در مدینه‏ى منوره یک ختم قرآن بخواند؛ در مکه‏ى مکرمه یک ختم قرآن بخواند- اینجا خانه‏ى قرآن است؛ محل نزول قرآن است- یا اگر نمى‏تواند یک ختم قرآن بخواند، یک بخش عمده‏اى از قرآن را بخواند با تأمل، با تدبر؛ اگر عادت کند به تأمل و تدبر در قرآن در این مدتى که آنجاست- بتوانید عادت بدهید حاجى را به این‏چنین سیره‏ها و رویه‏هاى ماندگار معنوى و روحى- این براى او مى‏شود یک سرمایه. قرآن یک ذخیره‏ى تمام‏نشدنى است. انس با قرآن از هر واعظى، از هر رفیق ناصحى، از هر درسى براى انسان مفیدتر است. اگر حقیقتاً انسان با قرآن رابطه برقرار کند و قرآن را بخواند براى استناره و استفاده و استضائه‏ى قلبى و معنوى خود، این براى او از هر واعظى بالاتر است. اگر انسان این انس را بتواند پیدا بکند، خیلى دستاورد بزرگى است. (۱۳۸۶/۰۸/۲۳)

 

۱۳۸۵

 

تدبر در قرآن

 

اگر ما معتقدیم- که معتقدیم- که عمل به قرآن، اساس و محور احیاء قرآن است و مسئله به تلاوت و خواندن و این‏ها ختم نمى‏شود- که به آن اعتقاد داریم؛ معتقدیم باید به قرآن عمل کنیم، باید جامعه‏مان را قرآنى کنیم، باید فکرمان را قرآنى کنیم، باید عملمان را قرآنى کنیم، باید قرآن را باور کنیم؛ قرآن را باور کنیم و وعده‏ى قرآن را وعده‏ى صدق و حق بدانیم، همین‏طور که خود قرآن مى‏فرماید: «و تمّت کلمة ربّک صدقاً و عدلًا لا مبدّل لکلماته»؛ همچنانى که باید تعاملمان با شخص خودمان، با افراد خانواده‏مان، با افراد محیط کارمان، با افراد اجتماعمان، با مسلمین کشورهاى دیگر، با قدرتها، با ملتها و همه‏ى این‏ها باید با نَفَس و روح قرآنى تنظیم بشود؛ این‏ها همه‏اش درست است و به آن اعتقاد داریم؛ احیاء قرآن، عمل به قرآن و گرامیداشت قرآن این است؛ این‏ها درست- اما این‏ها معنایش این نیست که ما تلاوت قرآن را دست کم بگیریم. من مى‏خواهم به شما «قرآنى‏ها- که اهل تلاوت، اهل تجوید و اهل لحن و آهنگ و صوت و خواندن قرآنید- این را تأکید کنم، گاهى شنیده مى‏شود که بعضى مى‏گویند آقا به قرآن باید عمل کرد؛ خوب، این حرف درستى است؛ اما مقصودشان این است که تلاوت قرآن و آرایه‏هاى قرآنى را دست کم بگیرند! من با این مخالفم. تلاوت قرآن هم جزوِ یک مجموعه و منظومه‏اى است که این‏ها همه به هم متصل است؛ این هم بایستى مورد توجه قرار بگیرد و گرامى داشته شود. هم باید تلاوت بکنید و هم باید معانى قرآن را بفهمید؛ اگر معناى قرآن را فهمیدید، مى‏توانید بهتر تلاوت کنید. الآن قراء حالا را با قراء بیست سال قبلمان مقایسه کنیم، که این حرکت قرآنى در کشور ما تازه و آرام آرام شروع شده بود؛ بعضیها خوب هم مى‏خواندند، صداها خوب بود و شیوه‏هاى قراء معروف را هم یاد گرفته بودند و مى‏خواندند؛ اما دلنشین نبود؛ چرا؟ چون از معانى و مفاهیم آیات هیچ سر در نمى‏آوردند؛ این معلوم بود. اما امروز آن‏طور نیست؛ امروز جوانهاى ما این آیاتى را که مى‏خوانند، خودِ کیفیتِ خواندنشان، حکایت از این مى‏کند که این‏ها معناى آیه را مى‏فهمند و به مفهوم آیه توجه دارند.

 

پس اول باید خوب بخوانید؛ تلاوت را خوب، زیبا و جامع و صحیح بخوانید؛ دوم، معانى و مفاهیم قرآنى را بفهمید، و سوم، قرآن را حفظ کنید. حفظ قرآن خیلى مهم است. شما جوانها به این احتیاج دارید و مى‏توانید. وقتى شما حافظ قرآن هستید، این تکرار آیات قرآنى و انس دائمى با قرآن، به شما فرصت مى‏دهد که در قرآن تدبّر کنید. «تدبر در قرآن» با همین‏طور خواندن و رد شدن به دست نمى‏آید؛ با یک‏بار و دوبار خواندن هم حاصل نمى‏شود؛ با تکرار و انس با آیه‏اى از قرآن و امکان تدبّر در آن به دست مى‏آید. و چقدر لطایف در قرآن کریم هست که این‏ها را جز با تدبّر نمى‏توان فهمید. بنابراین حفظ و فهم معانى قرآن و تلاوت آن لازم است. (۱۳۸۵/۰۷/۰۴)

 

باید با قرآن انس پیدا کنید. زبان ما، زبان قرآن نیست؛ مى‏توانیم به ترجمه‏ى قرآن مراجعه کنیم؛ اما عمق‏یابى مضامین قرآنى فقط با مراجعه‏ى به ترجمه نمى‏شود؛ کمااینکه با خواندن متن‏ قرآن هم براى کسانى که مى‏فهمند، همیشه به دست نمى‏آید؛ با تدبر به دست مى‏آید؛ با عمق‏یابى به دست مى‏آید.

 

با قرآن باید مثل آینه مواجه شد؛ پاکیزه، براق و بى‏زنگار؛ تا قرآن در دل ما منعکس شود. قرآن باید در جان ما انعکاس پیدا کند؛ این همیشه و براى همه نیست؛ براى کسانى است که دلشان را با صفاى باطن و نفس پاکیزه کنند؛ با ایمان، با باور و با قبول با قرآن مواجه شوند؛ و الّا کسانى که دل معاند دارند، بناى بر نشنیدن و نفهمیدن دارند، نواى قرآن، کلام قرآن و پیام قرآن در دل آن‏ها اثرى نمى‏کند؛ «و لو انّنا نزّلنا الیهم الملائکة و کلّمهم الموتى و حشرنا علیهم کلّ شی‏ء قبلا ما کانوا لیؤمنوا الّا أن یشاء الله»؛ اگر براى برخى افراد زمین را به آسمان بدوزى، این دلِ ناباور و زنگار گرفته، نزدیک نمى‏شود و ایمان نمى‏آورد. لذا قرآن را هم مى‏خواند، اما به قرآن نزدیک نمى‏شود.

 

باید به قرآن نزدیک شد. شما جوانهاى عزیز و همه‏ى جوانهایى که این حرف را در سرتاسر کشور مى‏شنوید، بدانید در قرآن حکمت هست، نور هست، شفاء هست. عقده‏هایى که بر اثر چالشهاى موجود مادى دنیا در دل و جان انسان به وجود مى‏آید، سرانگشت حکمت قرآنى مى‏تواند همه‏ى این عقده‏ها را باز کند؛ این واقعیت است؛ دلها را باز مى‏کند، شرح صدر مى‏دهد، امید مى‏دهد، نور مى‏دهد، عزم راسخ براى حرکت در صراط مستقیم مى‏دهد. با قرآن باید مواجه شد و این‏ها را گرفت.

 

(۱۳۸۴/۰۷/۱۴)

 

حج‏گزاران عزیز را به خشوع و ذکر و انابه و تلاوت قرآن با تدبر و حضور در نمازهاى جماعت و مهربانى با حاجیان کشورهاى دیگر و پرهیز از وقت‏گذرانیهاى‏ بیهوده، فرامى‏خوانم و از خداوند متعال موفقیت و عافیت و قبولى عبادات شما را مسئلت مى‏کنم و همه را به دعا براى حضرت بقیة اللّه أرواحنا فداه و فرارسیدن حکومت عدل جهانى آن ذخیره‏ى الهى دعوت مى‏کنم. (۱۳۸۳/۱۰/۲۹)

 

امروز که حکومت اسلامى تشکیل شده و نظام جمهورى اسلامى به وجود آمده است، ما معناى بسیارى از آیات قرآن را مى‏فهمیم، که قبل از تشکیل حکومت اسلامى، تصویر گنگ و مبهمى از آن آیات داشتیم. امروز که دشمنیهاى استکبار و قدرتهاى ظالم و ستمگر و افزون‏طلب در مقابل چشم ماست و صف‏آراییهاى آن‏ها را مشاهده مى‏کنیم- توطئه‏ها و نقشه‏هاى آن‏ها و نوع فریب افکار عمومى یا فریب بعضى ذهنهاى آلوده‏ى برخى از خواص- براى ما آشکار مى‏شود که عمق معناى آیه‏ى قرآن چیست و به کجا اشاره مى‏کند و چه آسیبهایى را براى ذهن خوانندگان و متدبّران در قرآن مجسم مى‏کند. قدر این را باید دانست.

 

ما در جامعه‏ى خودمان مبالغ زیادى از آموزش قرآن عقب‏افتادگى داریم. باید این‏ها را جبران کنیم. اگر جوان مسلمان با قرآن انس پیدا کند و فرصت تدبّر در قرآن را به خود بدهد، بسیارى از شبهات دشمنان بى‏اثر خواهد شد. البته همه‏ى دستگاه‏هاى فرهنگى کشور باید کمک کنند. باید مفاهیم قرآنى به وسیله‏ى خبره‏هاى این کار دسته‏بندى شود و به تناسب در جاى خود و در کتابهاى درسى- چه در مدرسه‏ها و چه در دانشگاه ها- گنجانده شود. این ارتباط باید دائمى باشد. (۱۳۸۰/۰۶/۲۸)

رهبر انقلاب: بشریت هیچ زمانی به اندازه امروز نیازمند منجی نبوده است

۱۴۹ بازديد


آیت الله خامنه ای فرمودند: شاید در تاریخ بشر کمتر دوره‌ای اتّفاق افتاده باشد که آحاد بشری در همه جای عالم جامعه‌ بشری به قدر امروز احساس نیاز به یک منجی داشته باشند؛ چه نخبگان که آگاهانه این نیاز را احساس می کنند، چه بسیاری از مردم که احساس نیاز می کنند ولی در ناخودآگاهِ خودشان؛ احساس نیاز به یک منجی، احساس نیاز به مهدی، احساس نیاز به یک دست قدرت الهی، احساس نیاز به یک امامت معصوم، احساس نیاز به عصمت، به هدایت الهی.

رهبری افزودند: کمتر دوره‌ای در تاریخ این همه احساس نیاز به این حقیقت والا انسان سراغ دارد. امروز بعد از آنی که بشریّت مکاتب گوناگون و نحله‌های فکری گوناگون و مسلک های گوناگون را تجربه کرده از کمونیسم تا دموکراسی غربی تا لیبرال ‌دموکراسیِ رایج در دنیا با این همه ادّعایی که اینها دارند، بشر بعد از اینکه اینها را تجربه کرده احساس آسایش نمی‌کند.

رهبر معظم انقلاب بیان کردند: بشر با این همه پیشرفت های علمیِ حیرت‌آور که بکلّی وضع زندگی را در جهان تغییر داده، احساس خوشبختی نمی کند. بشریّت دچار فقر است، دچار بیماری است، دچار فحشا و گناه است، دچار بی‌عدالتی است، دچار نابرابری است، دچار شکاف طبقاتی بسیار وسیع است. بشر دچار سوءاستفاده‌ قدرت ها است از علم؛ قدرت ها از علم سوءاستفاده می کنند؛ از کشفیّات طبیعت سوءاستفاده می کنند؛ از توانایی‌های استخراج‌ شده‌ از طبیعت سوءاستفاده می کنند؛ بشر با اینها مواجه است. اینها موجب شده است که انسان ها احساس خستگی کنند در همه جای دنیا؛ احساس نیاز به یک دست نجات‌بخش کنند.

رهبری با بیان اینکه مردم، میلیاردها انسان در دنیا گرفتارند، افزودند: بعضی ممکن است آسایش داشته باشند، لکن همان ها هم آرامش ندارند؛ بشر دچار نگرانی است، دچار اضطراب است و این پیشرفت ها و تحوّلات گوناگون نتوانسته است به بشر خوشبختی ببخشد. البتّه خرد انسانی نعمت بزرگی است، تجربه نعمت بزرگی است، [اینها] نعمت های خدا است و می‌تواند بسیاری از مشکلات حیات را حل کند؛ لکن برخی از گره‌ها هست که با اینها باز نمی شود.

آیت الله خامنه ای بیان کردند: فرض کنید همین مسئله‌ عدالت؛ عدالت به وسیله‌ علمِ پیشرفته‌ امروز و فنّاوریِ پیشرفته‌ امروز قابل حل شدن نیست، گرهش بازشدنی نیست. امروز بی‌عدالتی در دنیا از علم تغذیه می‌کند؛ یعنی علم پیشرفته در خدمت بی‌عدالتی است، در خدمت جنگ‌افروزی است، در خدمت تصرّف سرزمین‌های دیگران است، در خدمت سلطه‌ بر ملّت ها است.

ایشان ادامه دادند: این گره‌ها را دیگر پس علم نمی‌تواند حل بکند؛ اینها احتیاج دارد به یک قدرت معنوی، قدرت الهی، دست پُرقدرت امام معصوم، او بتواند این چیزها را انجام بدهد؛ لذا مأموریّت بزرگ حضرت بقیّة‌اللّه (ارواحنا فداه) عبارت است از «یملأ اللّه به الارض قسطا و عدلا»؛ مأموریّت بزرگ آن بزرگوار قسط و عدل است. در بسیاری از روایات، در دعاها، در زیارت ها به این معنا اشاره شده است: معنای ایجاد قسط و عدل؛ این، آن چیزی است که جز از دست قدرت الهی که از آستین حضرت بقیّةاللّه بیرون می‌آید، امکان‌پذیر نیست. و این عدلی هم که انتظار هست حضرت به وجود بیاورند.

سلامت، عدالت در کرامت انسانی، در منزلت اجتماعی، در همه‌ ابعاد زندگی، عدالت در معنویّت و امکان رشد؛ اینها چیزهایی است که انتظار هست که به وسیله‌ حضرت بقیّة‌اللّه (ارواحنا فداه) در عالم وجود، در دنیا به وجود بیاید و ان‌شاءاللّه به لطف الهی خواهد شد.

آیت الله خامنه ای فرمودند: آحاد بشر، چه آنهایی که نخبه هستند و حوادث را می توانند تشخیص بدهند، چه توده‌ مردم که بعضی‌ها ممکن  است گرفتار زندگی‌اند، غافلند در سطح دنیا، در کشورهای مختلف، همه این احساس نیاز را دارند؛ منتها بعضی آگاهانه، بعضی غیرآگاهانه؛ و البتّه در همه‌ ادیان هم این وعده داده شده است. 

ایشان گفتند: در همه‌ ادیان وعده‌ یک فرج و یک حرکت عظیم الهی در انتهای تاریخ، که البتّه این هم پایان تاریخ نیست؛ از زمان حضرت ولیّ‌عصر، دنیای واقعی و زندگی واقعی بشر از آن وقت شروع می‌شود؛ لکن در انتهای این وضع زندگی‌ای که امروز ما داریم، همه وعده‌ آن چنان عاقبتی را داده‌اند. خب، پس این نیاز هست.

رهبر معظم انقلاب اسلامی در ادامه بیانات خود فرمودند: برای اینکه این نیاز جهت پیدا کند و مفیدِ فایده‌ای باشد، در اسلام خواسته شده است از ما که انتظار داشته باشیم. «انتظار» فراتر از نیازمندی است، فراتر از احساس نیاز است. گفته‌اند منتظر باشید؛ انتظار یعنی امید؛ انتظار یعنی اعتقاد به اینکه یک آینده‌ قطعی‌ای وجود دارد.

ایشان افزودند: صِرف نیاز نیست، انتظار سازنده است، لذا در روایات ما، معارف ما، انتظار فرج جایگاه بسیار مهمّی دارد که من حالا  یک توضیحی در مورد انتظار فرج بعداً عرض می‌کنم. در توقیع شریف حضرت ولیّ‌عصر (ارواحنا فداه) به ابن بابویه ــ علیّ‌بن بابویه ــ از قول پیغمبر (صلّی اللّه علیه و آله و سلّم) نقل شده که فرمود: اَفضَلُ اَعمالِ اُمّتی انِتِظارُ الفَرَج؛ یعنی برترینِ اعمال امّت من این است که منتظر فرج باشند؛ این امید. در یک روایتی از موسی‌بن‌جعفر (علیه السّلام): اَفضَلُ العِبادَةِ بَعدَ المَعرِفَةِ اِنتِظارُ الفَرَج.

آیت الله خامنه ای در ادامه با بیان اینکه معرفت یعنی توحید و معرفت حقایق الهی، بعد از او انتظار فرج است، فرمودند: از امیرالمؤمنین (علیه السّلام): اِنتَظِرُوا الفَرَجَ وَ لا تَیأَسوا مِن رَوحِ اللّه؛ انتظار فرج داشته باشید، از روح و رحمت و گشایش الهی مأیوس نشوید. پس در انتظار فرج امید هست، تحرّک هست، اقدام وجود دارد، که البتّه حالا در مورد انتظار فرج گفته شده است و مسلّم است که انتظار فرج یعنی انتظار فرج حضرت ولیّ‌عصر؛ این یک مصداق از انتظار فرج است.

رهبر معظم انقلاب بیان کردند: اینکه پیغمبر می‌فرماید «اَفضَلُ اَعمالِ اُمَّتی اِنتِظارُ الفَرَج»، ناظر به همه‌ مشکلاتی است که برای زندگی انسان پیش می‌آید؛ مشکلات گوناگونی در زندگی پیش می‌آید، انسان در مواجهه‌ با این مشکلات نبایستی مأیوس بشود؛ باید انتظار فرج داشته باشد؛ باید بداند که فرج خواهد آمد. 

رهبری افزودند: انتظار به معنای آماده شدن است، به معنای اقدام کردن است؛ به معنای این است که انسان احساس کند عاقبتی وجود دارد که می‌شود به او دست یافت، برای رسیدن به آن عاقبت بایستی تلاش کند. ما که انتظار فرج داریم، انتظار ظهور حضرت بقیّةاللّه (ارواحنا فداه) را داریم، باید در این راه تلاش کنیم؛ باید تلاش کنیم در راه ایجاد جامعه‌ مهدوی؛ جامعه‌ مهدوی.

روایت آیت‌الله خامنه‌ای از حمله شبانه ساواک به منزل ایشان

۱۴۹ بازديد


در اواخر یکی از شب‌های زمستان آن سال [۱۳۵۶] در خواب بودم که در زدند. از خواب بیدار شدم و طبق عادتم بدون اینکه بپرسم پشت در کیست، شخصاً برای باز کردن در رفتم. یک ساعت به اذان صبح مانده بود و افراد خانواده در اندرونی خوابیده بودند. در را که باز کردم، دیدم افرادی با مسلسل و هفت‌تیر ایستاده‌اند! به ذهنم گذشت که آنها عدّه‌ای چپی هستند و قصد تصفیه‌ مرا دارند؛ چون در آن زمان آقای بهشتی به من اطّلاع داده بود که چپی‌ها دست به کشتار و تصفیه‌ اسلام‌گراها زده‌اند، و از من خواسته بود که هشیار و مواظب باشم. چپی‌ها در کرمانشاه شبانه به منزل آقای موسوی قهدریجانی ریخته بودند، دست و پای او را بسته بودند و قصد کشتنش را داشتند که در یک حادثه‌ غیرمنتظره توانسته بود بگریزد و از مرگ نجات یابد. این مسئله هنوز در ابهام است و برای روشن شدن آن اقدامی نکرده‌ایم.

 به محض آنکه چنین فکری به ذهنم آمد، فوری به بستن در اقدام کردم. آنها کوشیدند مانع بسته شدن در شوند، امّا ترس از مرگ به من قدرت بخشید و زورم بر آنها چربید و در را بستم. بعد به فکرم رسید که آنها ممکن است از دیوار بالا بروند یا از راه دیگری وارد خانه شوند. آنها با اسلحه‌ خود شروع به کوبیدن به شیشه‌ ضخیمی که روی در منزل بود، کردند و آن را شکستند. در همان حال که من به راهی برای نجات می‌اندیشیدم، یکی از آنها فریاد زد: «به نام قانون، در را باز کن». از این حرفشان فهمیدم که از مأموران ساواک هستند. خدا را شکر کردم که برخلاف تصوّر من، آنها از چپی‌ها نیستند. به سمت در رفتم و در را باز کردم. شش نفری حمله کردند و در میان درِ بیرونی خانه و درِ محیط اندرونی، با خشونت و بیرحمی مرا به باد کتک گرفتند. در آن هنگام مصطفی که دوازده سال داشت، بیدار شده بود و از پشت شیشه‌ نازکی که میان من و آنها حایل بود، با حیرت و شگفتی به صحنه‌ کتک خوردن پدر می‌نگریست و فریاد می‌زد.

ساواکی‌ها بی‌رحمانه به کتک زدن من با مشت و لگد ادامه دادند و مخصوصاً با نوک کفش خود به ساق پای من ضربه می‌زدند. سپس به من دستبند زدند و دستور دادند جلو بیفتم و به سمت داخل منزل بروم. به آنها گفتم: این جوانمردی نیست که خانواده‌ام مرا دست‌بسته ببینند؛ دستبند را باز کنید. دستبند را باز کردند و وارد خانه شدم. دیدم همسرم دلشکسته و ناراحت است و چهار فرزندش هم در اطرافش برخی خواب و برخی بیدارند. کوچکترینشان «میثم» بود که دو ماه داشت. به آنها گفتم: نترسید، اینها مهمانند!

مأموران ساواک به جست‌وجو و بازرسی خانه پرداختند و تا آشپزخانه و توالت را هم گشتند! همسرم اقدام جالبی کرد: وارد اتاقی شد که من مردم را در آن ملاقات می‌کردم. این اتاق دو در داشت؛ یکی به کتابخانه‌ام باز می‌شد، و دیگری به محیط اندرونی. همسرم اعلامیه‌های محرمانه‌ای را که در اتاق بود، جمع کرد و من نمی‌دانم چگونه متوجه وجود این اعلامیه‌ها در اتاق ملاقات شده بود و چگونه توانست بدون آنکه مأموران امنیتی متوجه شوند، وارد آن اتاق شود. حتی من هم متوجه این اقدامش نشدم، تا این که بعدها خودش به من گفت. او این اعلامیه‌ها را جمع کرده بود و زیر فرش گذاشته بود تا ساواکی‌ها آنها را پیدا نکنند. آنها وارد کتابخانه شدند، آن را وارسی کردند و مقدار زیادی از کتابها و نوشته‌ها و اوراق مرا برداشتند، که تعدادی از آن کتاب‌های من هنوز مفقود است.

یک ساعت یا بیشتر، تمام گوشه‌کنارها و سوراخ‌سمبه‌های خانه را گشتند، تا اینکه وقت نماز صبح فرا رسید. گفتم: می‌خواهم نماز بخوانم. یکی از آنها با من تا محل وضو آمد. وضو گرفتم و به کتابخانه برگشتم و آنجا نماز خواندم. بعد یکی از آنها هم نماز خواند. ولی بقیه نماز نخواندند و به بازرسی خانه ادامه دادند. حتی یک وجب از خانه را نکاویده نگذاشتند! به نظرم من از مادر مصطفی قدری غذا خواستم و بعد از او خواستم مجتبی و مسعود را که پس از بیدار شدن، دوباره به خواب رفته بودند، بیدار کند تا با آنها خداحافظی کنم. هنگام خداحافظی به فرزندان گفته شد: پدرتان عازم سفر است. من گفتم لازم نیست دروغ گفته شود و واقع امر را به بچه‌ها گفتم.

حضرت آیت‌الله‌العظمی سید علی حسینی خامنه‌ای

۱۵۳ بازديد


خانه‌ای که خانواده‌ی سید جواد در آن زندگی میکردند در یکی از محله‌های فقیرنشین مشهد بود: «منزل پدری من که در آن متولد شده‌ام، تا چهار پنج سالگی من، یک خانه‌ی ۶۰ ـ ۷۰ متری در محله‌ی فقیرنشین مشهد بود که فقط یک اتاق داشت و یک زیرزمین تاریک و خفه‌ای! هنگامی که برای پدرم میهمان میآمد -و معمولاً پدر بنا بر این که روحانی و محل مراجعه مردم بود، میهمان داشت- همه‌ی ما باید به زیرزمین میرفتیم تا مهمان برود. بعد عده‌ای که به پدر ارادتی داشتند، زمین کوچکی را کنار این منزل خریده به آن اضافه کردند و ما دارای سه اتاق شدیم.»

با اوج‌گیری انقلاب اسلامی در آستانه‌ی ماه رمضان، ۲۸ شعبان ۱۳۹۸/ ۲۸ تیر۱۳۵۷، شماری از طلاب حوزه‌ی علمیه‌ی مشهد به ادامه‌ی تبعید آیت‌الله خامنه‌ای اعتراض و خواستار بازگشت وی به مشهد شدند که به دخالت مأموران انتظامی انجامید[۹۸] . گسترش فعالیتهای انقلابی و مردمی آیت‌الله خامنه‌ای در راستای جهت‌دهی و سامان‌دهی مبارزه در ایرانشهر و مناطق و شهرهای اطراف از یک سو، و محبوبیت و نفوذ روزافزون وی در میان اقشار مختلف مردم آن سامان از سوی دیگر، مقامات امنیتی را بر آن داشت تا محل تبعید وی را به جیرفت که در مقایسه با ایرانشهر دورافتاده و دارای محدودیت‌های بیشتری بود، تغییر دهند. لذا وی در ۲۲ مرداد به جیرفت انتقال یافت

در پی تحریم جشنهای ۲۵۰۰ ساله از سوی امام خمینی[۷۰] ساواک مراقبتهای شدیدی نسبت به فعالیت روحانیون مبارز در پیش گرفت. بر این اساس وی در مرداد ۱۳۵۰ به ساواک مشهد احضار و مدتی در زندان لشکر خراسان بازداشت شد[۷۱] . او پس از آزادی، فعالیتهای خود را ادامه داد و در همان سال دو بار دیگر نیز بازداشت شد؛ یکی در آبان ۱۳۵۰ که به بازداشت کوتاه‌مدت وی در زندان لشکر خراسان انجامید. دیگری در ۲۱ آذر همان سال که به اتهام اقدام برضد امنیت داخلی به سه ماه حبس محکوم گردید

آیت‌الله خامنه‌ای به اتهام عضویت در گروه یازده نفره به شش ماه زندان محکوم گردید. به دنبال انتشار این خبر در روزنامه‌ی کیهان و احضار آیت‌الله خامنه‌ای به دادگاه تجدید نظر، وی پس از مشورت با عده‌ای از علمای مشهد از حضور در دادگاه خودداری ورزید[۵۸] . او با آنکه تحت پیگرد بود با برخی از روحانیون مبارز ازجمله سید محمود طالقانی، سید محمدرضا سعیدی، محمدجواد باهنر، محمدرضا مهدوی‌کنی، مرتضی مطهری، اکبر هاشمی رفسنجانی و فضلالله محلاتی در مشهد و تهران ارتباط داشت و به رغم اقامت در مشهد در بسیاری از جلسات علما و روحانیون مبارز تهران حضور می‌یافت[۵۹] . او با تشکیل جلساتی با حضور عده‌ای از روحانیون درباره‌ی اعزام روحانیون و طلاب به روستاهای اطراف مشهد تصمیم‌گیری و اقدام میکرد

یکی از شکنجه گران و بازجویان رهبر انقلاب، منوچهری بوده است. منوچهری از بازجویان ساواک در زندان کمیته مشترک ضدخرابکاری بود. وی مسئول بخش روحانیت ساواک بود که به شقاوت و سنگدلی مشهور شده بود. رهبر معظم انقلاب چند سال قبل حین بازدید از موزه عبرت (همان زندان کمیته مشترک) خاطره خود از چگونگی مواجهه خود با منوچهری را بیان می‌کنند: «با همین چهره و قیافه و یقه باز که یک چیزی هم به گردنش انداخته بود، نگاهی به من کرد و گفت: خامنه‌ای توئی؟ گفتم: بله. پرسید: مرا می‌شناسی؟ گفتم: نه. گفت: من منوچهری هستم؛ و نگاه کرد به چهره من تا اثر حرفش را در صورتم ببیند. خیلی چیز‌ها درباره‌اش شنیده بودم و فورا او را شناختم، ولی به روی خودم نیاوردم. بعد گفت: من تو را خوب می‌شناسم. تو همان کسی هستی که مثل ماهی از دست بازجو لیز می‌خوری. تک تک کار‌های تو چیزی نیست، اما دانه دانه اش خدا می‌داند که چیست.»

پرونده من در این زندان، در دادگاه نظامی مطرح بود؛ دادگاه نظامی هم در وسط پادگان قرار داشت و رابطه من با این دادگاه، در طول مدت زندان برقرار بود؛ یا دادگاه مرا برای پاسخگویی به سؤالات احضار می‌کرد، و یا من در اعتراض به یک رشته مسائل به دادگاه نامه می‌نوشتم و در نتیجه دادگاه مرا برای پاسخ به اعتراضاتم احضار می‌کرد. من اعتراض کردم که چرا مرا با کفالت آزاد نمی‌کنند؟ در حالی که قانون چنین اجازه‌ای را می‌دهد. اعتراض کردم که چرا اجازه نمی‌دهند با خانواده و دوستانم ملاقات داشته باشم؟ به نگه داشتنم در سلول انفرادی - علی‌رغم تکمیل مراحل بازجویی - اعتراض کردم... و می‌دانستم که دادگاه قادر نیست هیچ‌یک از چیزهایی را که خواسته بودم، برایم تأمین کند. اما قصدم آن بد که در برابر تخلفات غیرقانونی آنها موضعی از طرف خود داشته باشم. به یاد دارم که یک بار رئیس دادگاه در پاسخ به یکی از درخواست‌هایم گفت: باید به ساواک مراجعه کنم (!) البته این حرف ناخواسته از زبانش در رفت، و من از آن علیه او استفاده کردم. با اظهار تعجب از حرف او گفتم؛ چطور ممکن است دادگاه زیر نفوذ ساواک باشد؟! او فوراً  حرفش را عوض کرد و شروع کرد به تعریف و تمجید و ذکر فضایل رئیس ساواک مشهد!

روز محاکمه تعیین شد. من پرونده‌ام را برای بازنگری و تهیه دفاعیه خواستم. دادگاه برای من یک وکیل مدافع نظامی تعیین کرده بود، اما من می‌دانستم که دفاع او صوری و ظاهری است و خاصیت و اثری بر آن مترتّب نیست. دفاعیه‌ای در سی صفحه نوشتم.

روز محاکمه وارد صحن دادگاه شدم. در صدر دادگاه، رئیس و دو قاضی و دادستان و وکیل مدافع مستقر بودند. همگی آنها نظامی بودند و با درجات نظامی برّاقی که بر شانه و نشانه‌آیی که بر سینه داشتند، با باد و فیس تمام نشسته بودند. من با آهنگی قوی و لحنی قاطع، لایحه‌ دفاعیه را خواندم. این لایحه هم مانند لایحه قبلی که در زندان سابق تهیه شده بود، به دقّت بر موادّ قانونی استناد داشت و به صورتی منطقی تنظیم شده بود.

انتظار نداشتند از یک یک طلبه علوم دینی چنین سخنانی بشنوند و یا از او چنین موضعی را مشاهده کنند؛ چون تصویری که در ذهن آنها از دین و روحانیون نقش بسته بود، تصویری عقب‌مانده و مسخ شده بود. من در چهره اعضای دادگاه نشانه‌های تحسین و تبادل‌ نگاه‌های گویا و پرمعنا را می‌دیدم. هنگامی تنفّس دادگاه، مراتب تحسین خود را ابراز کردند و از انتخاب الفاظ و معانی و کیفیت بیان دفاعیه تمجید کردند.

پس از پایان دادگاه، از من خواستند از سالن دادگاه خارج شوم و بیرون در منتظر بمانم. من در اشتیاق اطلاع از حکم صادره، لحظه شماری می‌کردم. روز محاکمه، با روز ملاقات زندانیان و خانوادهایشان مصادف بود. خانواده برای دیدار با من آمده بودند و جلوی درِ ورودی دور بود. خانواده تا ظهر انتظار کشیده بودند. برخی رفته بودند و برخی مانده بودند. البته حکم صادر شده بود، اما بایستی روی برگ‌های خاصی تایپ می‌شد و سپس در حضور اعضای دادگاه و متهم قرائت می‌شد. من در انتظار اعلام حکم بودم.

وقت اداری به پایان رسید. یکی از اعضای دادگاه بیرون آمد و هنگامی که به در ورودی پادگان رسید، خانواده‌ای را دید که در انتظار زندانی خود مانده‌اند،‌و مطلع شد که اینها خانواده من هستند؛ لذا به آنها خبر داد که حکم آزادی من صادر شده است و بدین ترتیب پیش از آنکه من از حکم دادگاه مقطع شوم، خانواده از آن اطلاع یافتند.

وقتی انتظار آنها به درازا کشید، یکی از نگهبانان پادگان به آنها گفت: شما بروید؛ او هم پس از آنکه آزاد شود، خواهد آمد. در نتیجه، آنها به منزل بازگشتند.

۲ ساعت پس از ظهر مرا خواستند و حکم دادگاه را مبنی بر محکومیت من به مدتی کمتر از زمانی که در زندان گذرانده بودم، اعلام کردند. قرار شد تا تشکیل دومین دادگاه - که دادگاه تجدیدنظر است و معمولاً یک ماه پس  از نخستین دادگاه تشکیل می‌شود - مرا آزاد کنند.

رئیس دادگاه دستور داد سربازان نگهبان، به علامت اینکه فرد همراه آنها زندانی نیست، سلاح خود را دوشفنگ کنند و مرا در انجام بقیه اقدامات اداری لازم برای خروج از زندان یاری کنند. به اتاق رفتم؛ که چنان که قبلاً گفته بودم، نزدیک در ورودی زندان بود. یک ساعت از شب گذشته بود که اثاثیّه‌ام را جمع کردم و با زندانیان خداحافظی کردم.

فصل زمستان بود و هوا سرد؛ و در شب، سردتر. جلوی درِ ورودی پادگان تعدادی از جوانان فامیل را دیدم که با یک اتومبیل در انتظار من ایستاده بودند. وسایلم را گرفتند. خواستم سوار اتومبیل شوم که یک افسر آمد و گفت: شما نمی‌توانی بروی؛ با من بیا! مرا در اتومبیلی که چند نظامی در آن بودند، سوار کرد و اتومبیل - چنان‌که از مسیر راه دریافتم - به سمت ساختمان ساواک حرکت کرد.

آیا آزادی من از پادگان، ظاهری بوده؟ آیا می‌خواهند مرا به ساواک و از آنجا به تهران ببرند؟ در حالی که اتومبیل مسیر خود را در تاریکی و سرما به سمت سرنوشت نامعلوم من می‌پیمود، این‌گونه پرسش‌ها نیز در ذهن من می‌چرخید.

جلوی ساختمان ساواک مرا پیاده کردند. بازجویی که در زندان سوم و چهارم با او آشنا شده بودم - یعنی «غضنفری» - با من روبه‌رو شد. با لحنی آمیخته به غرور و موذیگری به من گفت:

- چرا آمدی؟

- من نیامدم، آنها مرا به اینجا آوردند.

- حالا که ما دستور آزادی‌ات را داده‌ایم، برو!

بدون آنکه علت این رفتار را بدانم، به خیابان تاریک و سرد آمدمتا اتومبیلی پیدا کنم که مرا به خانه برساند. اگر وسایلم هم در دستم بود، بیرون ماندن در این ساعت از شب، مشقّت و دردسر بیشتری داشت. اما وسایلم را جلوی درِ ورودی پادگان به کسانی که برای رساندنم آمده بودند، سپرده بودم.

ناگهان یک اتومبیل جلوی پایم ایستاد. خوب نگاه کردم، دیدم همان جوانانی هستند که جلوی پادگان منتظرم بودند. فهمیدم آنها مسیر مرا از پادگان تا ساواک در انتظار سرنوشت و سرانجام کار دنبال کرده بودند.

به خانه رسیدم، دیدم همسرم نشسته و به در چشم دوخته، بچه‌ها هم از انتظار خسته شده‌اند و به خواب رفته‌اند.